جدول جو
جدول جو

معنی راز گشودن - جستجوی لغت در جدول جو

راز گشودن
آشکار کردن راز، فاش کردن سرّ، راز گشادن
تصویری از راز گشودن
تصویر راز گشودن
فرهنگ فارسی عمید
راز گشودن
(تَ ذَرْ کَ دَ)
راز گشادن. آشکارا کردن سرّ. مقابل پنهان کردن و نهفتن سرّ:
بسیار همچو غنچه بخون جگر نشست
در باغ دهر هر که چو گل راز خود گشود.
بنائی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راز گشادن
تصویر راز گشادن
آشکار کردن راز، فاش کردن سرّ، برای مثال به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشای / که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز (سعدی۲ - ۷۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزه گشودن
تصویر روزه گشودن
روزه گشادن، کنایه از باز کردن روزه با خوردن غذا، افطار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَقْ قی کَ دَ)
راه گشودن. مقابل راه بستن. (ارمغان آصفی). بازکردن راه. گشادن راه. پیدا کردن راه:
اگر گاه مازندران بایدت
مگر زین نشان راه بگشایدت.
فردوسی.
بکف عنان دو طوفان نگاه نتوان داشت
چون راه گریه گشادم در فغان بستم.
کلیم کاشانی.
جای فریاد و استغاثه و آه
فکر آشفته را گشادم راه.
ملک الشعراء بهار.
، پدید آوردن راه و طریقت و شریعت خاص:
ولیکن جز امین سر یزدان
کسی این راه را بر خلق نگشاد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مَ)
باز کردن. افتتاح کردن:
یکی گنج را در گشادند باز.
فردوسی.
که تا کس نگوید سخن جز به راز
نهانی در دژ گشادند باز.
فردوسی.
با که گرو بست زمین کز میان
بازگشاید کمر آسمان.
نظامی.
گوهرآمای گنج خانه راز
گنج گوهر چنین گشاید باز.
نظامی.
وآنچه گشایی ز در عز و ناز
بر تو همان در بگشایند باز.
نظامی.
بیا که فرقت تو چشم من چنان دربست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز.
حافظ.
، نجات. رهائی، عفونامه. (ناظم الاطباء) ، تفاخر. منت. (آنندراج). و بعضی گمان برده اند که به راء مهمله است. و در برهان این لفظ به جهت همین معنی به راء مهمله مرقوم است. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَرْ رُ کَ دَ)
یا رخت گشادن. رخت از تن برون آوردن. لخت شدن، بنه افکندن. بار انداختن. مقیم شدن بقصد آسایش. اقامت گزیدن:
به سرچشمه گشاید هر کسی رخت
به چشمه نرم گردد توشۀ سخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تو تَ / تِ کَ دَ)
افطار کردن. (ناظم الاطبا). رجوع به روزه گشادن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
یا کام دل گشودن. مراد دل برآمدن. به مراد دل رسیدن:
دلبر که جان فرسود ازو کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او، باشد که دلداری کند.
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
فرج یافتن. گشایش یافتن کار:
ای صبر بگفتی که چو غم پیش آید
خوش باش که کار تو ز من بگشاید.
مجیر بیلقانی.
عمری ببوی یاری بردیم انتظاری
زآن انتظار ما را نگشود هیچ کاری.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(مَرَ)
بار از ستور به زمین نهادن و گشودن آن
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
سوار شدن بر اسب. (ناظم الاطباء). کنایه از سوار شدن. (برهان). کنایه از سوار شدن و رفتن. (آنندراج) (انجمن آرا). تاختن:
سر نعل بهای سم اسبت کنم آن روز
کایی بکمین دل من ران بگشایی.
خاقانی.
لشکر غم ران گشاد، آمد دوران او
ابلق روز وشب است نامزد ران او.
خاقانی.
دریاچو نمک ببندد از سهم
چون لشکر شاه ران گشاید.
خاقانی.
صبحگاهی کز شبیخون ران گشاد
تیغ چون خور خونفشان خواهد نمود.
خاقانی.
در ببند آمال راچون شاه عزلت ران گشاد
جان بهای نعل را در پای اسب او فشان.
خاقانی.
وزآنجا سوی صحرا ران گشادند
بصید انداختن جولان گشادند.
نظامی.
، کنایه از حمله آوردن واسب انداختن. (فرهنگ خطی). تاختن. تاخت آوردن:
لشکر عشق تو باز بر دل من ران گشاد
گرهمه در خون کشد پشت نباید نمود.
خاقانی.
لشکر عزمش جهان خواهد گشاد
کز کمین فتح ران خواهد گشاد.
خاقانی.
زمین تا آسمان رانی گشاده
ثریا تا ثری خوانی نهاده.
نظامی.
، فرود آمدن از مرکب، عیب ظاهر کردن، برهنه شدن. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) ، راه رفتن. (ناظم الاطباء) (برهان). رفتن. پیمودن. عازم شدن. در حرکت آمدن:
گفت خاقانیاتو زان منی
این بگفت آفتاب و ران بگشاد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَدْ خوَرْ / خُرْ دَ)
راز گشودن. آشکار کردن سرّ. کنایه است از راز آشکارا کردن و فاش کردن و این مقابل راز پوشیدن و راز نگشادن است:
بگشای راز عشق و نهفته مدار عشق
از می چه فایده که بزیر نهنبن است.
کسائی.
تو مردی دبیری یکی چاره ساز
وزین نیز با باد مگشای راز.
فردوسی.
در غمزۀ غمازش رازم نگشادستی
از خلق جهان رازم همواره نهانستی.
معزی.
راز خود بر دمنه بگشاد. (کلیله و دمنه ص 203).
با وحوش از نیک و بد نگشاد راز
سرّ خود با جان خود میراند باز.
مولوی.
بدوست گرچه عزیز است راز دل مگشای
که دوست نیز بگوید بدوستان عزیز.
سعدی.
- راز بر باد نگشادن، کنایه از بهیچ کس هیچ نگفتن است و سخت پوشیده و پنهان داشتن، بهیچ روی چیزی بروز ندادن و از همه مستور داشتن:
ببردند نزد سکندر بشب
وزان راز نگشاد بر باد لب.
فردوسی.
و رجوع به راز گشودن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
راه گشادن. مقابل راه بستن. (ارمغان آصفی). و رجوع به راه گشادن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ زَ دَ)
ره گشادن. راه گشودن. راه گشادن. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار گشودن
تصویر کار گشودن
کار گشودن کسی را یا کار کسی گشودن، انجام شدن کاروی: (عمری ببوی یاری بردیم انتظاری زان انتظار مار نگشود هیچ کاری) (سعدی. طیبات)
فرهنگ لغت هوشیار
سوار شدن بر اسب و مانند آن، فرود آمدن از اسب و مانند آن، برهنه شدن، ظاهر کردن عیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راز گشتن
تصویر راز گشتن
پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آشکار کردن رازی را فاش کردن سری را مقابل پوشیدن (راز خود را گشاد) (راز خویش بر من گشاد)
فرهنگ لغت هوشیار